مارک گوپین؛ برگردان: علی نگهبان
میان مذهب و حل منازعه
ترسیم یک حوزهی نوین مطالعه
همهی مذهبهای عمدهی جهان، در برههای از تاریخ خود، از زبان رهبران و اندیشمندانشان، و از خلال متنهای کلاسیک و یا در تدوینهای متأخرشان، پایبندی خود را به صلح به مثابهی یک ارزش ابراز کردهاند. از این گذشته، فعالان مذهبی به گونهای فزاینده نقش مهم و ارزشمندی را در حل منازعههای بینالمللی بازی میکنند. برخی از این فعالان مذهبی عبارتند از پروتستانهای فرقههای منونیت و کویکر، و کاتولیکهایی که با موفقیت در منازعههایی در افریقا، آسیا و آمریکای لاتین مداخله و میانجیگری کردهاند، و نیز رهبران بودایی برجستهای مانند ماها گوساناندا از کامبوج، و تیچ نهات هانه از ویتنام. اما اعتقاد دینی به صلح پدیدهی پیچیدهای است. درست است که برخی از مؤمنان میتوانند به شکلی خلاقانه سنتهای معنوی خود را با فعالیتهای صلحجویانه تلفیق کنند، اما بسیاری از آنان در بیثبات کنندهترین خشونتهایی دخالت دارند که امروزه پیش روی جامعهی جهانی است. هدف این فصل این است که به اجمال روشن کند که لازمهی ایجاد یک رشتهی درسی جدید برای مطالعه پیرامون رابطهی مذهب و منازعه و نیز شیوههای حل منازعه چیست.
در درازنای تاریخ بشری، مذهب یکی از دامن زنندگان عمدهی جنگ، خونریزی، نفرتپراکنی، و نابردباری بوده است. از سوی دیگر، مذهب رسوم و نگرشهای صلحجویانهای را هم رواج داده است که از آن جملهاند پایبندی فرهنگی به ارزشهای صلحجویانه، از جمله تفاهم، دست و دلبازی، و حتا عشق به بیگانگان، کنترل سرکشیهای نفسانی و زیادهجویی، حقوق بشر، عفو یک جانبه و فروتنی، پشیمانی و معذرتخواهی افراد از یکدیگر، و پذیرش مسئولیت خطاهای گذشته به منظور آشتی کردن، و انگیزهی عدالت اجتماعی.
بررسی رابطهی بین مذهب و تئوری حل منازعه دو فایدهی عمده دارد. نخست، متنهای مقدس دارای گنجینهی اطلاعاتی عظیمی در بارهی صلحبانی و منازعه و نیز ارزشهای مطلوب یا ضد اجتماعی مؤثر بر منازعه هستند. این متنها حکایتگر تاریخ طولانی مبارزهی فردی انسانها در زندگی باطنیشان هستند، مبارزهای که گاه آنها را به سوی خشونتورزی کشانده و گاه از آن دور کرده است. در این گذشتهی تاریخی چه چیزهایی مؤثر و مفید چه چیزهایی غیرمؤثر بودهاند؟ این داستانها از نظر رابطهی فرد مذهبی با خشونت در یک فرهنگ خاص، چه چیزی به ما میآموزند؟ قابلیت تکرار کاربرد شیوههای حل منازعه یا شیوههای جلوگیری از خشونتورزی باید در مرکز اصلی توجه قرار گیرند.
دوم، مذهب نقشی کانونی در زندگی باطنی و رفتار اجتماعی میلیونها انسان بازی میکند، که بسیاری از آنها هماکنون فعالانه در مبارزههای خشونتآمیز دخالت دارند. دیپلماتها و کارشناسان حل منازعه میتوانند از فهم عمیق انگیزههای خشونتورزی یا همزیستی سود ببرند. با داشتن چنین درکی، امکان آن وجود دارد که تعامل پربارتری میان جامعههای مذهبی و راهبردهای حل منازعه به وجود آید.
ماهیت تصمیمگیری مذهبی در خصوص صلح و خشونت
به طور حتم این گونه است که اغلب انگیزههایی به غیر از مذهب، از قبیل نومیدی کسانی که از نظر اقتصادی محروم ماندهاند، در مرکز منازعهها هستند. با این حال، زبان و نمادشناسی مذهبی شیوههای مهمی هستند که به کمک آنها انسانها واقعیت را تفسیر و تعبیر میکنند، و تمامی حالتهای احساسی و عاطفی خود را با عبارتها و اصطلاحهای مذهبی بیان میکنند. بسیار مهم است که بیاموزیم چگونه اسطورهها، قانونها، یا فرضیههای متافیزیکی عمیقترین احساسات مؤمنان را در ذهن آنها بیان میکنند. چنین دانشی مذاکره کننده را قادر میکند تا نیروهای هر دو جانب منازعه را درک کند و به شکلی پویا با همان زبان معنوی خشم و استیصالی که به خشونت میانجامد، با آنها تعامل نماید. به این ترتیب، حتا اگر ریشههای اصلی منازعه در محرومیت اقتصادی باشند، شورش علیه وضعیت موجود ممکن است در لباس و به زبان مذهب خود را بروز دهد. این امر راهبردی را برای مداخله ضروری میسازد که بتواند نقش مذهب را درک و از آن استفاده کند.
مهم است که نه تنها متنهای مرتبط با نظام مذهبی مورد بحث را درک کنیم، بلکه پیروان و مؤمنان آن مذهب را نیز بشناسیم. برای مثال، بدانیم که زندگی باطنی یک هندوی پیرو گاندی که خود را وقف صلح کرده است، در هندوستان امروز چه تفاوتی با هندویی دارد که آماده است مسجدی را ویران کند و در راه آرمانش بمیرد؟ اولویتهای متافیزیکی هر یک از آنها کدامند، و چرا آنها خود را به نگرشهای متفاوتی از هندویسم پایبند میکنند؟ آشکار است که مجموعههای پیچیدهای از تأثیر و نفوذهایی فراتر از دستورها یا گرایشهای مذهبی در این کار دخالت دارند، و ارزشمند خواهد بود که جنبههای آشکارتر و قابل تشخیص این گزینهها مورد بررسی قرار گیرند. برای مثال، کدام پدیدهای مقدس – متنها، آیینها ومناسک، پندارها یا تصویر خدا یا خدایان – در ذهن کسانی که مستعد خشونتورزی هستند بیشتر پدیدار میشوند، در حالی که در ذهن مؤمنانی که هوادار رویکردهای آشتیجویانه هستند آشکار نمیشوند؟ این پرسشها ما را به این ضرورت میرسانند که برای فهم صحیح سنتهای مذهبی که به منازعهها دامن میزنند باید بررسیهای تجربی را با علوم اجتماعی تلفیق نمود. به این ترتیب به شیوهای علمی درک خواهیم کرد که چرا برخی متنها و نمادهای مذهبی خاص را میتوان به مثابهی محرکهایی قوی برای منازعهجویی مورد استفاده قرار داد، و از سوی دیگر، در پرتو خوانشهای تفسیری متفاوت، میتوان با کمک آنها مؤمنان را به سمت خشونتورزی کمتر رهنمون شد.
بگذارید این موضوع را با مثالی روشن کنیم. بسیاری از روندهای خشونتآمیز در هندوستان با استفاده (یا سوء استفاده)ی هندوهای افراطی از روایتهای مقدس اسطورهای خدایان هندو آغاز میشوند. آنها از داستانهای شکست یا پیروزی خدایانشان استفاده میکنند تا خشم هندوها را علیه خارجیان، و به ویژه مسلمانان، برانگیزانند. رویکرد معمول و عقلانی غربیها در چنین موردی این است که برای تقویت برخی جنبههای جامعهی مدنی مبارزه کنند – از قبیل حقوق مدنی برای همه، آزادی مطبوعات، دادگاه و نظام قضایی عادلانه، نیروی انتظامی متمرکز، و مانند آنها – و نیز اینکه از چنین کوششهایی تمجید شود.
من دوستی خوبی با دکتر راجموهان گاندی، یکی از فعالترین نوههای مهاتما گاندی، دارم. او زندگی خود را وقف صلحبانی، بهبود معنوی جامعهی هند، و آشتی میان هندوها و مسلمانان نموده است. دکتر گاندی چندی پیش نظر مرا در بارهی نوشتن ادامهای تخیلی بر حماسههای مهارابهاراتا پرسید. مهارابهاراتا یکی از کانونیترین متنهای حماسی هندوییسم است، که بیشتر هندوها داستانها و شخصیتهای آن را میشناسند و همواره در کارهای ادبی، جشنها، و در تلویزیون بازگو میکنند. یکی از همکاران نزدیک او فکر میکرد که با توجه به حجم کار و ضرورت نوشتن پیرامون صلح و منازعهی جاری در هند، خردمندانه نیست که دکتر راجموهان گاندی وقت خود را صرف نوشتن ادامهای تخیلی بر مهارابهاراتا کند. گاندی نظر مرا پرسید، و من نمیدانستم چه جوابی بدهم که به کسی بی احترامی نشود. پس از اینکه بعدها در جایی خواندم که شیو سینا، افراطیترین حزب هندو، با دکور کردن یک ماشین به شکل یکی از خدایان افسانهای هند و راندن آن در سراسر کشور باعث برانگیختن دعواهای فراوانی شده است و شورشهای زیادی علیه مسلمانان به راه انداخته است، فهمیدم که گاندی چه هدفی داشته است. او میخواست ژرفترین اسطورههای هندو را فراخواند و دیدگاههای خشونت پرهیزی را از آنها استخراج نماید، و به این ترتیب آنچه به اعتقاد او حقیقت معنوی نهایی آن متنهاست را آشکار نماید. و این حقیقت همان چیزی است که او و پدربزرگش و بسیاری از دیگر هندوان به عنوان بیان والاترین فضیلتها، از جمله خشونت پرهیزی (آهیمسا)، میدیدند.
مدتها بعد، پس از سالها آموزش دانشآموزان و پژوهشهای زیاد، دریافتم که گاندی یکسره درست میگفت، که راهحلهای ما باید بر درک اسطورهای آدمهای معمولی از حقیقت و دروغ گواهی دهند و خوانشی از آن باورها باشند. و اگر ما به درستی میدانستیم که چگونه خشونت ورزان در نزد مردمی که در حالت معمولی انسانهای محترمی هستند مقبولیت مییابند، آنگاه شاید بخت این را بیابیم که جامعه را در مسیری متفاوت به پیش ببریم.
مطالعهی دقیقتر متنهای مقدس، سنتها، نمادها، و اسطورههایی که در موقعیتهای منازعه رخ مینمایانند میتواند به تدوین چندین رویکرد تئوریک در بارهی نظریهی تحلیل منازعه کمک کند. برای مثال، یک تحلیل دقیق میتواند مشخص کند که تا چه میزان حس مجاز بودن یا نبودن انجام کاری میتواند در یک منازعهی خاص مؤثر باشد. الگوهای روان–پویشی حل منازعه که رابطهی بین دشمن و خودی یا نقش زخمهای عمیق را تحلیل میکنند را میتوان با بررسی چنان موضوعهایی غنی تر کرد. از سوی دیگر، میتوان بررسی کرد که متنهای مذهبی و نمادهای آنها کدام نیازهای انسانی را برآورده میکنند. سر انجام، این پدیدهها همچنین میتواند چهارچوب مرجع مفیدی برای کارگاههای حل منازعه فراهم کنند. چنین بررسیهایی میتوانند پلی برای شناخت نحوهی بیان فرهنگی هر منازعهی خاص ایجاد کنند، هر چند چگونگی انجام این امر را تجربهی عملی و تحقیق میدانی بیشتر روشن خواهد کرد. برای مثال، در یک کارگاه اخیر برای صلحبانان مسیحی، من از روایت انجیل ماتیو 7:1، و مفهوم تعلیق حکم و خودداری از قضاوت در بارهی دیگران استفاده کردم، هم به عنوان راهی برای نزدیکی به سایر دینهای تک خدایی که ارزشهای اخلاقی مشابهی دارند، و هم به عنوان یک چهارچوب نظری برای یک کارگاه حل منازعه با شرکت مسیحیان. به این ترتیب طرفهای شرکت کننده انگیزههای مذهبی بیشتری داشتند تا دیگری را هم انسانی ببینند و در طول ملاقاتهایشان، کلیشهها و باورهای قالبی خود را کنار بگذارند.
نظریههای صلحبانی و حل منازعه باید نقش رهبران در جامعه را تحلیل کنند. این رهبران افرادی هستند که شجاعت آن را دارند که از صلح با دشمن هواداری کنند، حتا هنگامی که مورد استهزا و مسخره قرار میگیرند. برای مثال، کدام قانونها، متنهای پیشگویانه و نبوی، و داستانها و آموزههای توراتی در ذهن آن زن یهودی ارتدوکس که عضو گروهی به نام زنان سیاهپوش بود، وجود داشت که او را وامیداشت تا هر هفته در خیابانهای بیت المقدس به اشغال کرانهی باختری اعتراض کند؟ چرا او حاضر بود به خاطر اعتقادهایش توهینها را تحمل کند؟ چه چیزی آن میزان از شجاعت را ممکن میکند؟ در حالت مقابل، چه چیزی در ذهن و قلب آن اسرائیلی سکناگزین کرانهی باختری وجود دارد که حاضر است در دفاع از قطعهای از خاک اسرائیل مقدس و باستانیش بمیرد؟ ممکن است کسی بخشهایی از کتاب یوشع (یکی از بخشهای عهد عتیق در انجیل) که در آن به بنی اسرائیل فرمان داده میشود که همهی سرزمین کنعان را اشغال کنند را به خوبی از حفظ باشد، اما وحی به ابراهیم را فراموش کرده باشد که در سِفر پیدایش 18:19 آمده است، و در آن اشاره میشود که اعطای زمین در مقابل پایبندی به عدالت و درستکاری است. این شالودههای متنی موضع گیریهای مذهبی میتوانند فهم عمیقی به دست دهند از آنچه خشونت را در اسرائیل کنونی ایجاد و حفظ میکند، یا در حالت متقابل، از آن جلوگیری میکند. اکنون ما تازه داریم میفهیم که هر دو طرف منازعه ممکن است متنهای مقدس خود را از خلال عینک واهمهها و نگرانیهای عمیقی ببینند، و ممکن است که آرمانهای دور و درازی که هر دو طرف منازعه دارند، محرکی باشد برای آنچه در متنها و نمادهای مذهبیشان به شکلی تلویحی میبینند.
بگذارید این موضوع را توضیح دهیم. عمل کردن همانند داوود، پادشاه باستانی یهود، و فتح سرزمینها به هر وسیلهی ممکن، شاید با بهترین سنت آرمانگرایی یهودی منطبق به نظر برسد، و به مردم یهود کمک شود تا برای نخستین بار پس از دو هزار سال از نظر نظامی پیشرفت کنند، و در واقع، حتا از دوران اوج پادشاهی یهود نیز قویتر شود (و این امر شاید به ظهور مسیح که دیری است در انتظارش بودهاند بیانجامد). فکر کردن به این که کسی مجاز باشد که در چنین فرایندی شرکت کند به اندازهی کافی دهشتبار است، اما انجام آن در زیر لوای هولوکاست، بزرگترین مصیبیتی که در سراسر تاریخ بر مردم یهود رفته است، به خاطر یک نمایش قدرت نهایی در برابر جهانی غیر یهودی که به اعتقاد بسیاری از یهودیان همواره از آنها متنفر بوده است، میتواند به معنای واقعی کلمه نشانهی این باشد که فرد غرق در این اندیشه اس که چنان کاری یک نقشهی خدایی است.
در چنین ساختار ادراکی، عاطفی و معنوی، فرد خواهد خواست که بر نشانههای فیزیکی مالکیت بر سرزمین اسرائیل به عنوان نماد بیرونی نقشهی معنوی خداوند تمرکز کند. به این ترتیب، گورستانها و ویرانههای باستانی نشانههای هویت شمرده میشوند، و حتا مهمتر از آن، علامتهایی از تجلی ارادهی خدا تلقی میشوند. در چنین زمینهای، سرود «داوود، پادشاه اسرائیل زنده است و زنده میماند» اهمیت مییابد، در حالی که آوازهای یهودیان اروپای شرقی که فروتنی و فضیلتهای اخلاقی از قبیل سکوتگزینی، راستگویی یا خوب دانستن همهی مردم را ارج میگذاشتند، به پسزمینه فرستاده میشوند. به یاد میآورم که در زمان کودکی همواره آوازی را میشنیدم که از انجیل 34:13 برگرفته شده بود، به این مضمون «کدام مرد آرزوی زندگی دارد، و عاشق زندگی [بر روی زمین] است تا شاهد نیکیها باشد؟ [او چه کاری باید بکند؟] زبانت را از بد گویی باز دار، از اهریمن بپرهیز و نیکی کن، به دنبال صلح باش و آن را بجوی.» این آواز در نیمهی اول سدهی بیستم، یک آواز مردمی در نیایشهای جمعی و یکی از با شکوهترین آنها در مجموعه آوازهای خانوادگی ما بود. اکنون دیگر آن آواز را نمیشنوم. بسیاری از صلحبانان در اسرائیل و جامعهی یهودی، به استثنای چند مورد، چنین آوازهایی را بلد نیستند یا به یاد نمیآورند، و بر پایهی ساخت فرهنگی خودشان، ترجیح میدهند که قدرت معنویت یهودی را کاهش دهند، به جای آنکه آن را تقویت کنند. و البته چنین کاری علاقهمندان مذهب را به مروجّان الهیات منازعه–ساز واگذار میکند.
در بافت کنونی صهیونیسم مذهبی که راست کیشی مدرن را فرا گرفته است، اختلافی اساسی بر سر تقدس نسبی سرزمین، زندگی انسان، و اخلاق بروز کرده است. در بیشتر تاریخ یهودیت فقهی، هر گاه که یهودیان ناگزیر از انتخاب بین دو گزینه شدهاند، تقدس زندگی و اخلاق را بر زمین اولویت دادهاند. در سدهی بیستم، روندی آرام ولی رو به گسترش پدید آمده است که بالاترین تقدس را برای زمین قائل میشود و خشونتورزی برای حفاظت از آن را مجاز میشمارد. اما هنوز سردرگمی درونی زیادی در مورد این موضوعها وجود دارد. وجود این سردرگمی مهم است، زیرا نشان میدهد که اگر روشن شود که تأکید بیش از حد بر تقدس زمین ممکن است زندگی انسانی را به خطر بیاندازد، آنگاه امکان آن پیش خواهد آمد که به جای گزینش خشونت، شیوههای دیگری در پیش گرفته شود. ترس و عدم اطمینان، همراه با تروریسم و جنگ در ذهن بسیاری از مردم مذهبی اهمیتی بیش از تقدس زمین دارند. به این معنی که تدبیرهای اعتمادسازی، نه تنها در جامعهی سکولارها بلکه در میان بخش بزرگی از جامعهی مذهبیها و حتا بنیادگرایان نیز میتواند مؤثر واقع شود، به این شرط که معلوم شود که واگذاری زمین در حقیقت به حفاظت از زندگی یهودیان منجر خواهد شد. اکثریت بزرگی از یهودیان مذهبی اسرائیل با گوش امونیم یا کاش وابستگی ندارند. این دو گروههای افراطی متشکل از مهاجرانی هستند که برای زمین ارزش بالایی قائل میشوند. در عوض، دلیل اصلی و عمدهی مخالفت مذهبیان با صلح، ترس آنها از خسارت جانی است، یعنی در صورت کشته شدن فردی یهودی، از لحاظ مذهبی و حقوقی به صراحت بیان شده است که دفاع واجب است. آگاهی از این امر باید باعث شود که هدفها و راهکارهای مورد نظر در راهبردهای حل منازعه در رابطه با یهودیان مذهبی به شدت اصلاح گردند.
توضیحهای گوناگونی وجود دارد در مورد اینکه چرا مردم در واکنش به منازعه یکی از پاسخهای مذهبی را بر سایر راههای پاسخگویی ترجیح میدهند. به یقین نمیتوان انکار کرد که متنها، ایدهها یا نمادهای معنوی خاصی وجود دارند که میتوانند برخی نیازهای ادراکی یا عاطفی فرد را برآورده نمایند. افزون بر این، اغلب این نیز حقیقت دارد که انگیزههای اجتماعی نیرومندی برای پیوستن به یک گروه خاص وجود دارد که رویکرد ویژهای به تجربهی مذهبی دارد، وابستگیی که به نوبهی خود فرد را به دام یک جهان اخلاقی، اجتماعی و سیاسی خاص میاندازد. جنبههای خشونتآمیز یا سیاستهای سرکوبگرانهای که گروه در واکنش به منازعه در پیش میگیرد ممکن است برای فرد به اندازهی مزیتهایی که از وابستگی به آن گروه کسب میکند مهم نباشد. پایبندی گروه به خشونتورزی چقدر عمیق است؟ آیا میتوان این خشونتورزی را از سایر پایبندیهای معنوی تفکیک کرد؟ برای مثال، به نظر میرسد که اخوان المسلمین مصر و سایر گروههای مذهبی، به خاطر کارهای انساندوستانه در زمان رویدادهای فاجعهبار، در نزد فقیرترین لایههای جامعهی مصر از محبوبیت بالایی برخوردارند. هنگامی که مردم در انتخابات به اخوان المسلمین رأی میدهند، آیا آنها به انسانهای نوعدوستی رأی میدهند که میخواهند به دستورهای قرآنی عمل کنند و ثروت را عادلانه در میان مردم توزیع کنند، یا به گروهی رأی میدهند که میخواهند به شیوهای خشونتورزانه حکومت را سرنگون کنند؟ آشکار است که بدون یک بررسی جامع نمیتوان به این پرسش پاسخ داد، اما اگر نتوانیم این رابطهی متقابل و در هم پیچیده بین ارزشها و نهادهای مذهبی را درک کنیم، به طور قطع از درک جذابیت افراطگرایی یا فهم پدیدهی خشونت هم ناتوان خواهیم بود.
اینکه تمرکز فرد بر یک متن مذهبی در مقابل سایر متنها را به دلیل ماهیت عاطفی، تربیت خانوادگی، یا وضعیت سیاسی–اقتصادی او بدانیم تنها تا حدودی صحیح است. اما اثر نیرومند ایدهها و متنها بر ذهن و قلب انسانهایی که در شرایط مبهم اخلاقی و سیاسی در جستجوی هدایت هستند را نمیتوان به سادگی انکار کرد. آنچه در اینجا مهم است، همانا گنگی و ابهام موقعیتهای انسانی است. دست کم در سطح فردی، هیچ کس گمان نمیکند که برای مثال یک خط فقر فرضی تعیین کند که چه کسی تبدیل به یک فرد خشونتورز یا ضد اجتماعی خواهد شد. اغلب در بدترین شرایط، برخی افراد محروم به قدیس تبدیل میشوند، در حالی که عدهای نیز شورشی، انقلابی، یا تروریست میشوند. یک مثال دیگر این است که، به طور یقین نمیتوان گفت که یک کانون گرم و پر محبت خانوادگی لزوماً در مورد طرز رفتار فرد در شرایط خشونتآمیز یا زد و خورد هم رهنمود بدهد. البته مفید است که فرد در یک محیط پرمحبت پرورش یابد، و بحثهای قانعکنندهای نیز وجود دارد که محیط خانوادگی نقش مهمی در گرایش فرد به خشونتورزی یا نوعدوستی بازی میکند. با این حال، این ابهام همچنان باقی میماند، به ویژه در یک گسترهی زمانی طولانی که اضطراب ناشی از دورههای طولانی ترس و وحشت بر قوهی قضاوت فرد اثر میگذارد. لازم است که بررسی بیشتری بر روی میزان و نحوهی تأثیرگذاری اعتقادهای ژرف و بنیادین فرد بر رفتار خشونتآمیز صورت گیرد. برای بسیاری از مردم، اینگونه اعتقادهای عمیق و رفتارهای عادت شده دارای ویژگیهای مذهبی هستند. ارزشها و متنهایی که در شرایط حاد نابسامانیهای اجتماعی و بحرانهای شخصی بلافاصله به ذهن خطور میکنند دارای اهمیتی اساسی هستند.
آیینهای جهانی رفتار اخلاقی و خردهفرهنگهای مذهبی
در میان کسانی که از گرایشهای سکولار، مذهبی لیبرال، یا جهانشهری برخوردارند، حمایت گستردهای از این مفهوم وجود دارد که بهترین شیوهی دور کردن جامعه از نابردباری مذهبی و هدایت آن به سوی تکثرگرایی، تدوین و توسعهی مجموعهای از آییننامههای سیاسی است، از قبیل سندهایی که در رابطه با نهادهای سیاسی و مدنی و حقوق فردی در سازمان ملل تصویب شدهاند. با این وجود، بسیاری از مذهبیان در سراسر جهان با این گفتمان اخلاقی جهانشمول “سکولار” موافق نیستند. اشکالی ندارد که بگوییم ای کاش آنها با این گفتمان اخلاقی موافق میبودند، اما در لحظهای که بحرانی در جریان است، آنچه ضروری است وجود شیوههایی است که بتوان با عاملهای مذهبی به همان گونه که آنها خود را معرفی میکنند مواجه شویم. با یک رویکرد دقیقتر میتوان عاملهایی را شناسایی کرد که از یک سو آمادگی شرکت در یک گفتمان جهانی را دارند، و در عین حال به ما هم آمادگی میدهند که با عاملهای مذهبیی که نسبت به مدرنیته دیدگاه پذیرندهتری دارند نیز همکاری کنیم.
تحلیل و بررسی سازمانهای مذهبی هوادار صلح از این نظر میتواند آموزنده باشد. برای مثال، بنگرید به آز وه–شالوم، به معنی اقتدار از طریق صلحجویی که یک سازمان ارتدوکس صهیونیستی هوادار صلح در اسرائیل است. در طول 20 سال گذشته، این سازمان، با نوشتن مقاله و استناد به منابع متعدد حقوقی و غیر حقوقی یهود که در حمایت از یک راه حل مسالمتآمیز برای جنگهای عرب–اسرائیلی استدلال میکنند، توانسته است بحث گستردهای در مورد ماهیت ارزشهای یهودی در اسرائیل به راه بیاندازد. بیشتر کارهایی که این سازمان منتشر میکند در پی آن هستند که موضع سازمان را با تکیه بر دیدگاههای پیشامدرن موجود در تفسیرهای تورات (تفسیرهای هالاخیچ و میدراشیچ)، و نیز با استناد به تفسیرهای متأخر روحانیان یهودی توضیح دهند. بسیاری از نویسندگان عضو آز وه–شالوم به مفهومهای دوران روشنگری حقوق بشر و آزادیهای مدنی پایبند هستند. اما به خاطر نوع مخاطبانی که آنها میخواهند قانع نمایند، برایشان بسیار مهم است که در بحثهای خود، موضع خود را مستقل از گفتمان مدرن جهانی به پیش ببرند و به مفهومهای عصر روشنگری ارجاع ندهند. یک کارشناس حل منازعه که در چنین محیطی وارد میشود باید چنین ظرافتهایی را درک کند تا دریابد که چگونه میتوان با استفاده از مذهب منازعههای سیاسی و اجتماعی را حل نمود و از وخیمتر شدن وضعیت جلو گرفت. یکی از اشتباههای چپهای اسرائیلی این است که با معرفی کردن خود به عنوان گروهی که با مذهب در اسرائیل مبارزه میکند، این متحدان بالقوهی خود را تضعیف مینمایند. این مبارزان چپ در عوض میتوانند خود را گروهی معرفی کنند که با بیان تنفرآمیز مذهبی مبارزه میکند. چپ از تشخیص این نکته ناتوان بوده است که با یک کاسه کردن همهی مذهبیها، به گسترش منازعه در اسرائیل دامن میزند و به کاهش آن کمکی نمیکند، و نیز به جای فعالیت برای آشتی واقعی، تنها کاری که میکنند این است که دشمنی خود را از سمت فلسطینیها بر میگیرند و متوجه یهودیان مذهبی میکنند.
ردگیری روندهای موجود در خردهفرهنگهای مذهبی
متنها و سنتهای مذهبی به شیوههای گوناگونی میتوانند به مطالعههای حل منازعه کمک کنند. برای مثال، در یک برداشت سلبی، مطالعهی سنتها و قانونهای مذهبی نشان خواهد داد که در مواجهه با یک گروه خاص که رهبری آن تابع سنتهایی خشونتآمیز است، چه خطرهایی وجود دارد. دگرگونیهای ظریف در نوع باورهای مذهبی در یک فرهنگ خاص میتواند اخطار زودهنگامی در خصوص رشد نابردباری مذهبی و توجیه خشونت باشد. چنین چیزی میتواند ابزار ارزشمندی باشد که فرد را قادر خواهد کرد تا قبل از فراگیر شدن منازعه و قبل از آنکه به مرحلهای کنترل نشدنی برسد، به آن واکنش نشان دهد. برای مثال، ردگیری همه جانبهی تعبیرهای مسالمتآمیز و خشونتورزانه از مفهوم جهاد در جهان عرب مجموعهی پر اهمیتی از سرنخهایی فراهم خواهد نمود از اینکه وضعیت در یک جامعهی خاص چگونه است.
آشنایی با منبعهای کلاسیک میتواند این امکان را بدهد که دریابیم چه هنگام یک رهبر تنها سنتهای واقعی جامعهاش را بیان میکند، و چه هنگام از سنتها استفاده میکند تا با استفاده از خشونت به قدرت سیاسی دست یابد. حتا هنگامی که یک رهبر از یک منبع سنتی حقیقی نقل قولی مبنی بر خشونتورزی میکند، لازم است تحقیق شود که آیا امکان یک تفسیر مذهبی متفاوت وجود دارد، آیا میتوان به آن منبع نگاه نوینی داشت، یا اینکه آیا منبعهای دیگری وجود دارند که با دلالت خشونت ورزانهای که در متن سنتی بیان شده مقابله کنند. سنتهای مذهبی پویا هستند و امکان آن هست که از طریق بحث و با نفوذ قدرت رهبری آنها را به گونهای ژرف دگرگون نمود.
از نظر ایجابی، مطالعهی حل منازعه باید راههای همزیستی در درون یک جامعهی آرمانی را، همانگونه که در متنهای کلاسیک و تاریخ بیان شده است، بررسی کنند. رهبران بیشتر سنتهای مذهبی پایبندی به صلح را به شکل زبانی ابراز کردهاند، اما بررسی جدیتر متنها و فرهنگهای مورد بحث حاصلی بسیار بیش از این خواهد داشت. سنتهای کلامی و الاهیات متعددی در طول سدهها پدیدار شده است که سرشارند از پندهای اخلاقی و ادبیات الهامبخشی که هدفشان ایجاد همزیستی در جامعههایی مبتنی بر معنویت است. این موضوع کمک ارزشمندی به بحث کنونی در بارهی راهبردهای مذاکره و حل منازعههای اجتماعی میکند.
یک مثال فرایند معنوی تحول شخصیت فرد از طریق تأمل و بهبود رفتار اخلاقی فرد است. چندین تئوری حل منازعه توصیه میکنند که تحول شخصیت در حل منازعههای عمیق اهمیت شایانی دارد. برنامههای معنوی تحول شخصیت را میتوان با این نوع شیوهی حل منازعه در جامعههای مذهبی ترکیب نمود. برای مثال، در بسیاری از فرهنگها عفو یکجانبه مورد تشویق قرار میگیرد، و در طول سدههای متمادی در خصوص این ژست قابل درک اما بی نهایت پیچیده، بسیار قلم زده شده است. یک ارزش مرتبط ولی متفاوت عبارت است از لزوم اعتراف به خطاهای گذشته، توبه، و معذرتخواهی از کسی که به او ستم شده است. پویههای درونی معنوی/روانشناسیک اقدامهای یکجانبهای مانند عفو یا توبه کدامند؟ آیا ممکن است که اینچنین پدیدههایی در راهبردهای حل منازعه برای افراد مذهبی، یا حتا به شکلی عامتر، به کار گرفته شوند؟ به اعتقاد من پاسخ “آری” است، به شرطی که
هر دو طرف منازعه به طور برابر در برابر چنین اقدامهایی قرار گیرند، و نیز اگر چنین اقدامی با نمادها و استعارههای ریشهدار فرهنگی و مذهبی هر دو طرف منازعه همخوانی داشته باشد.
یکی از دیگر جنبههای ادبیات مذهبی مطرح در این زمینه، اهمیت حیاتی رهبران مقتدر است. این گونه رهبران ممکن است زنده یا مرده، انسان یا از ایزدان باشند. از اهمیت نقش حیاتی این رهبران در زندگی باطنی مؤمنان هر چه گفته شود اغراق نخواهد بود. تا حدودی به نقش رهبری فرهمند (کاریزماتیک) در تئوری حل منازعه و روانشناسی سیاسی پرداخته شده است. چگونه میتوان نقش رهبری مذهبی را در این خصوص تحلیل کرد؟ در جامعههای بسیاری، تقلید و الگوبرداری از یک چهرهی آرمانی، از جمله چهرههای ایزدی، شالودهی همهی ارزشهای مطلوب اجتماعی است. این امر تحلیل نقش رهبری را بسیار با اهمیت میکند و ممکن است بتواند راهبردهای بی همتایی را برای مواجهه با خشونت به دست دهد. گاندی این را به خوبی دریافته بود و به همین دلیل نیز به مطالعه و تفسیر بگواد–گیتا پرداخت، که یکی از کتابهایی است که بسیار روایت و از آن نقل قول میشود، و نقش مبارزه را بازخوانی و تفسیر کرد، و خدایان و شاهزادگان آن حماسهها را همچون آموزگاران شیوهی زندگی مسالمتآمیز معرفی نمود. افزون بر این، رهبران نقشی حیاتی در فرایند آسیب و التیامبخشی که در بالا بحث شد بازی میکنند؛ کوچکترین حرکت آنها در رابطه با آسیبهای یاد شده، خوب یا بد، اهمیتی افسانهای پیدا میکند. این موضوع بسیار مشکلساز خواهد شد هنگامی که گرفتار رهبرانی لجوج و سنگدل باشیم، اما اگر رهبری معنای التیام بخش رفتار نمادین خود را درک کند، یک نعمت خواهد بود.
ارزشهای مذهبی، شرق و غرب، و راهبردهای حل منازعه
بسیاری از ارزشها را از سراسر جهان باید در نسبت با تئوری حل منازعه شناسایی و تعریف کرد. در زیر تنها چند نمونه از اینگونه ارزشها آورده میشود.
تفاهم
در اینکه مفهوم تفاهم در سنتهای مذهبی و سکولار غربی دارای اهمیتی حیاتی است نمیتوان غلو کرد. در بافتهای مذهبی، مفهوم یا تجربهی تفاهم را میتوان یا در ارتباط با حمایت و آموزش بلندمدت به کار برد، یا به شیوهای مستقیمتر، در محیط کارگاههای منازعه. مزیت استفاده از این مفهوم به مثابهی پایهای برای تدوین راهبردهای کارگاهی این است که این مفهوم در درون خود یک محرک معنوی را نیز به همراه دارد که فرد را به مشارکت در تمرینهایی که از ارزشی مأنوس ناشی میشوند تشویق میکند. به عنوان مثال، گوش دادن به شهادت عمومی طرفهای منازعه در گردهمایی تسلیح مجدد اخلاقی (Moral Re-Armament) در عبادتگاه کاکس در فرانسه برای فرایند حل منازعهای که آن برنامه ارائه میداد بسیار مهم است. هنگامی که یک طرف منازعه داستان دردآور خود را بازگو کند، در طرف مقابل تفاهم به وجود میآید، و در یک محیط مذهبی، هر دو طرف به نقش خدا در زندگیشان رجوع میکنند. و این امر به نوبهی خود در میان دشمنان حلقهی مشترکی ایجاد میکند که اغلب با هدایتهای سنجیده و محتاطانه، به برقراری گفتگو و رابطهای صادقانه میانجامد.
یک مؤمن و مقلد مذهبی به طور معمول لازم میببیند که دیدگاهها و طرز نگاه او به واقعیت به طور کامل در شیوه و محتوای حل منازعه لحاظ شود. برای مثال، به منظور اطلاعرسانی در مورد شیوههای مورد استفاده در حل منازعه، تفاهم ارتباط یک مفهوم کلیدی است، بنا بر این باید به دنبال راههایی باشیم که این مفهوم را در قالب عبارتهای مثبت معنوی بیان کنیم، که البته چنین عبارتها و اصطلاحهایی را به آسانی میتوان در بسیاری از نظامهای مذهبی پیدا کرد. برای مثال، در جریان یک گفتگو یا یک کارگاه حل منازعه که مسیحیان و مسلمانان مؤمن در آن شرکت دارند، میتوان مفهوم تفاهم ارتباطی را به شکل تقلید از تفاهم خدا به عنوان وسیلهای برای فهم نیازها و آرزوهای یکدیگر بیان نمود. در سراسر قرآن، الله با صفتهایی مانند «بخشنده و مهربان» نامیده میشود و در سراسر عهد جدید نیز همدلی و تفاهم عیسا با رنجدیدگان به خوبی تصویر شده است. آشکار است که این رهنمود را باید با در نظر گرفتن هر موقعیت خاص به اجرا در آورد، به شکلی که از نظر فرهنگی تأثیرگذار شود.
خشونتپرهیزی و صلحجویی
یکی از مفهومهای حیاتی برای آرامش درونی در سنتهای شرقی جیانیسم، بودیسم و هندویسم، آهیمسا است، به معنی خشونتپرهیزی. مهاتما گاندی به این مفهوم شهرتی جهانی داد. البته در فرهنگهای آسیایی، توضیح و استفاده از این اصل میتواند ابزار مهمی برای عبور از مرزهای قومی و اجتماعی باشد.
صلحجویی یک مفهوم مرتبط ولی متفاوت از خشونتپرهیزی است که نفوذ ژرفی بر آغاز شکلگیری کلیسای مسیحی نیز بر بسیاری از تفسیرهای فرقهای و شعبههای مسیحیت داشته است. حتا برای آن دسته از مسیحیانی که به طور کامل موافق دیدگاههای صلحجویانهی مسیحی نیستند هم نوشتههای نخستین و متأخر مسیحیان صلحجو بنیادهایی قوی برای بحث و مناظره فراهم میکنند.
تقدس زندگی
تقدس زندگی یکی دیگر از ارزشهای کانونی مذهبی است که اغلب دستمایهی ستیز و جدال میشود، ولی در عین حال میتواند منبعی برای آشتی یا اقدامهای مشترک نیز باشد. تقدس زندگی یکی از ارزشهای محوری در جامعهی مسیحی است، اما به عنوان مثال در موضوعهایی مانند سقط جنین این مفهوم به گونهای تفسیر میشود که باعث تحریک احساسات افراد میگردد. آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته این است که تقدس زندگی به عنوان یک ارزش درمیان بسیاری از فرهنگها مشترک است. این موضوع نیز میتواند مبنایی برای حل منازعه در میان مذهبها واقع شود.
زندگی درونی / باطن
یک جنبهی مهم دیگر تجربهی مذهبی که بر ماهیت راهبردهای حل منازعه تأثیر میگذارد باطن است. منظور من از این سخن این است که حتا در جامعههایی که متمایل به زندگی اشتراکی هستند، برای انضباط و تربیت افراد تمرکز خاصی بر زندگی درونی و باطنی فرد میکنند. نماز، مراقبه، تجربهی عشق خدایی، خلسه، احساس گناه، و توبه همگی بازتابندهی اهمیت اساسی زندگی درونی هستند. یعنی اینکه چنانچه برای هر دو طرف مناسب به نظر برسد، برای آموزش شگردهای حل منازعه به گروههای مذهبی یا در کارگاههای آموزشی، میتوان از مزایای تمرکز بر این جنبه از تجربهی انسانی بهره گرفت. برای مثال، من شاهد فعالیت ماها گوساناندا بودم. او یک راهب بودایی کامبوجی که در تلاشها برای برقراری آشتی در کامبوج نقش برجستهای دارد. گوساناندا در ظرف ده دقیقه، یک اتاق پر از افرادی با مذهبهای گوناگون را عملاً به گریه انداخت، تنها با بازسازی گونهای تمرین مراقبه که باعث شده بود خود او به حالت متا دست یابد، یعنی مهربانی دلسوزانه به دیگران. متا اساس کار او در مورد آشتی میان دشمنان را تشکیل میدهد. بسیاری از حاضران در آن اتاق از مسیحیان محافظهکار بودند، اما آن راهب با چیزی در اعماق زندگی باطنی آنها ارتباط برقرار کرده بود که شکاف فرهنگی را دور میزد و وقوع یک لحظهی دگرگون کننده را ممکن میساخت.
تهذیب مذهبی و حل منازعه
تهذیب نفس یکی از موضوعهایی است که در سنتهای مذهبی بسیار مورد تأکید قرار میگیرد و با مفهوم تجربهی زندگی باطنی که در بالا آمد هم مرتبط است. این جنبه از تجربهی مذهبی در آزمایشها و فعالیتهای تجربی برای محدود کردن خشونت بدنی مورد استفاده واقع میشود، و برای گاندی روشن بود که براهماچاریا، انضباط بدنی و تهذیب نفسی که او بر خود روا میداشت، نقشی اساسی در پایبندی او به ساتیاگراها (پایبندی به حقیقت) و آهیمسا (خشونت پرهیزی) بازی میکرد. در نزد گاندی، خویشتنداری و داشتن کنترل بر حسهای پنجگانهی فردی نقشی اساسی در خویشتنداری فرد در موقعیتهای منازعهآمیز دارد. تعدد تمناها و زیادهخواهی که جزء جداییناپذیر تمدنهای غربی است، برای گاندی کلید فهم خشونت سیاسی، سرکوب، و امپریالیسم بود.
آنچه در پی میآید نمونهای است از اینکه گاندی چگونه تهذیب نفس مذهبی، تکثرگرایی، و حل منازعه را با هم ترکیب میکرد. در مزرعهی گاندی (که نامش را مزرعهی تولستوی گذاشته بود)، با روزهداری و گرفتن رژیم غذایی سعی میکردند احترام متقابل و رواداری را گسترش دهند، چرا که هر عضو جامعه با هر مذهبی – خواه زرتشتی، هندو، مسیحی، یهودی یا مسلمان – به آن وسیله میتوانست نوع تهذیب رایج در مذهب خود را به دیگران معرفی کند. گاندی مسیحیان و پارسیان (زرتشتیان هندی) را تشویق میکرد که افطاری و سحری را برای مسلمانانی که در ماه رمضان روزه میگرفتند تهیه کنند؛ تصور کنید این کار چه تأثیری بر مشارکتکنندگان و مشاهدهکنندگان میگذاشت. روزهداری خود نشانهی تردید ناپذیری از پایبندی به سنت باستانی اسلامی است. با این حال، مفهوم روزهداری به دست گاندی متحول میشود، و او در آن یک نیروی عظیم بینامذهبی کشف میکند و مشارکت کنندگان را به سوی خشونت پرهیزی رهنمون میشود. هدف گاندی این بود که الگویی فراهم کند برای عمل به آن دسته از آیینهای مذهبی که باعث تقویت رواداری و مدارا نیز میشوند. مذهبهای جهان الگوهای اندکی ایجاد کردهاند که هم با سنت مذهبیشان منطبق باشند و هم پذیرندهی سایر مذهبها و سنتها باشند. با اطمینان میتوان گفت که آنچه گاندی از ماتریس فرهنگی خود استخراج کرد، هدیهی بیهمتایی از هندوستان به صلح جهانی بوده است. مفهوم گاندی دینداری تجربه شده که هم دارای اصالت مذهبی و هم تکثرگرا است، باید به عنوان الگویی در نظر گرفته شود برای جامعههای معاصری که دارای مردمی با آمیزهای از مذهبهای گوناگون هستند. یکی از مثالهای این چنین الگویی در جامعهی آمریکا، سازماندهی داوطلبان از سوی سازمانهای یهودی برای تهیه و توزیع سوپ رایگان و برقراری سرپناه برای بیخانمانها در شب عید کریسمس است، که در نتیجهی آن کارگران مسیحی امکان مییابند که شبی را با خانوادههایشان به سر ببرند. منظور این نیست که تمایزها یا دستهبندیهای مذهبی را کمرنگ کنند، بلکه عمل به یکی از کیفیتهای ایجاد صلح است که همانا امکان دادن به فردی با مذهبی متفاوت است تا بتواند سنت مذهبی خود را ادا کند.
مسیحاباوری (مهدویت) و تصور
هر سه دین یکتاپرست کمکهای مهمی به مطالعههای حل منازعه کردهاند، به ویژه در زمینههای نقد اجتماعی، تصور ساختهای اجتماعی عادلانه، و امکانهای نوین نظم اجتماعی. پدیدههای رؤیاهای مسیحاباورانه (انتظار منجی) و تصور واقعیتهای نوین را باید با توجه به این امر بررسی کرد که چگونه میتوان مفهوم انتظار را با عنصر تصور و چشم انداز آینده که برای حل منازعه لازم است ترکیب نمود. تخیل پیشگویانه و نبوی، به گونهای که در ادبیات انحیلی و توراتی نمود مییابد، میتواند نمونه و سابقهی مهمی برای اینگونه استفاده از خلاقیت به دست دهد.
مرحلههای گفتگوی بینامذهبی و تئوری حل منازعه
یکی دیگر از حوزههای مهم برای پژوهش گفتگوی بینامذهبی است. چه الگوهایی در طول سالیان گذشته کارکرد خوبی داشته و کدام مدلها ناکام بودهاند؟ لازم است که بسیاری از دیدگاههای تئوری حل منازعه در خصوص حکومتها و سازمانهای بزرگ بر نهادهای مذهبی اعمال شوند. راهبردهایی مانند تدبیرهای اعتمادسازی و اقدامهای یکجانبه همگی گاهگاه در فعالیتهای بینامذهبی به کار گرفته شدهاند، اما مطالعهی چندانی برای بررسی و ثبت موفقیتها و شکستهای این شگردها در زمینههای مذهبی انجام نشده است.
روندهای مشهودی از پیشرفت حل منازعهی مشاهده میشود که اگر به درستی شناسایی شوند، امکان دارد که چهارچوبی برای تحلیل و کنشگری فراهم کنند که اکنون وجود ندارد. برای مثال، در طول دههی گذشته، دیدگاه کلیسای کاتولیک نسبت به یهودیان و دین یهودی دگرگونی قابل ملاحظهای داشته است، که از بیانیههای پاپ گرفته تا تغییرهایی در آموزهها و مواد درسی آنها را شامل میشود. این امر اهمیت بالایی دارد زیرا نه تنها نشانگر یک تغییر در الاهیات آنهاست، بلکه نویدبخش پایبندی آنها به تغییر دیدگاه بیش از 800 میلیون نفر از پیروان آن آیین نیز هست. این تغییر رویکرد، به خصوص برای آنها که در نتیجهی تاریخ طولانی ستم مسیحیان علیه یهودیان متحمل آسیبهای شدیدی شدهاند دارای ویژگی اعتمادسازی قابل ملاحظهای خواهد بود.
با این وجود، همچنان اختلافهایی جدی وجود دارد. بسیاری از اختلافها بر سر این است که کلیسا اشتباههای گذشتهی خویش را بپذیرد. تئوری حل منازعه و کاربرد آن هم برای تحلیل و بررسی این منازعه، و هم برای پیشبرد آن مفید خواهد بود. لازم است که توجه بیشتری به اختلافها از نقطه نظر هر یک از طرفهای منازعه بشود. برای مثال، بسیاری از عضوهای جامعهی یهودیان به کارهای گذشتهی کلیسا اشاره میکنند، به ویژه در زمان هالوکاست و به طور خاص در مورد اقدامها یا بیعملی پاپ پایوس دوازدهم. اما یهودیان به طور معمول تأکید کمتری بر ستمهای آن دسته از کاتولیکهایی میکنند که در زمان هالوکاست علیه یهودیان دست به جنایت زدند. به عقیدهی برخی از یهودیان، جنایت هالوکاست بیانگر این ضرورت است که باید در برابر تاریخ طولانی بدرفتاری علیه یهودیان ابراز خشم نمود، اما عدهای دیگر معتقدند که بالاترین مقام کلیسا باید به خاطر تراژدی هالوکاست از یهودیان معذرتخواهی کند.
ما در اینجا با یک مورد جالب از عنصرهای اجتماعی/روانشناسیک سناریوهای منازعه و دشواریهای ارتباطی ناشی از تفاوتهای دینشناختی مواجهیم. سنت یهودی تأکید میکند که حتا موسا، بزرگترین رهبر و پیامبر یهودی در سراسر تاریخ، نیز باید مورد نقد قرار گیرد و باور دارند که او نیز باید دست کم یک گناه مرتکب شده باشد، چرا که لازم است میان خدای بزرگ و یک انسان ناکامل تفاوتی آشکار وجود داشته باشد. اما برای کلیسا کار بسیار دشواری بود که از پاپ انتقاد کند بدون آنکه مشروعیت ذاتی آموزههای دینی خود را زیر سؤال ببرد. اما کاری که میتوانست بکند این بود که بیانیههای جسورانهای صادر کند و دگرگونیهایی اساسی ایجاد کند، همانند علاقهی پاپ ژان پل دوم به تحقیق در مورد تفتیش عقاید و محکوم کردن آن همه دهشتافکنی، بدون نام بردن از پاپهایی که آشکارا، به طور غیر مستقیم، مسئول آن جنایتها بودند. اما به نظر من، بسیاری از یهودیان اظهار میکنند که کلیسای کاتولیک باید برای نقشی که داشته معذرت خواهی کند. یک فرایند حل منازعهی خوب فرایندی است که همهی نکتهها و ظرافتهای اساسی هر سنت را، هم از جنبههای روان–پویشی و هم از نظر آموزههای دینی، در نظر میگیرد به این منظور که بتواند مصالحه برقرار کند و به ابتکار عملهایی دست بزند که نیازهای هر دو جامعه را برآورده نماید. افراد نیکاندیشی از هر دو طرف دارند به خوبی بر روی این موضوع کار میکنند، اما من همچنان امیدوارم که شاهد توجه بیشتری باشیم و این فرایند میلیونها تن از هواداران هر دو طرف را در بر بگیرد. یکی از عادتهای زشت تاریخ این است که خود را از درون و به وسیلهی تودههای مذهبی تکرار میکند، مگر اینکه رابطهها به شکلی عمیق و گسترده دگرگون شوند.
از طرف دیگر، رابطه میان مسیحیان و یهودیان در روسیه در حال حاضر هنوز در آغاز راه خویش است تا مقامهای بالای کلیسای ارتدوکس را ترغیب کنند که باورهای ضد یهودی را محکوم نمایند، باورهایی که گاه گاه حتا از سوی برخی عضوهای بلندپایهی کلیسای ارتدوکس ترویج میشوند. چنین نمونههایی این واقعیت را نشان میدهند که برقراری گفتگوی مذهبی دارای مرحلههایی است و از این رهگذر امکان آن هست که تأثیر و تأثر پرباری میان تحلیلهای متفاوت از منازعه، راهبردهای حل منازعه، و گفتگوهای بینامذهبی به وجود آید.
همچنین رابطهی میان پروتستانها و یهودیان از جنگ جهانی دوم به این سو بهبود زیادی یافته است. گرایش بسیاری از اروپاییان به فاشیسم و در نتیجهی نسلکشیهای زمان جنگ به خودکاوی همهجانبهی آنها انجامید، و گفتگوی گسترده میان پروتستانها و یهودیان بسیار ثمربخش بوده است. با این حال، یک روند نگرانکننده این است که برخی از فرقههای محافظهکار مذهبی صدها میلیون دلار را صرف برنامههای عملی برای برگرداندن یهودیان از دین خود و گرواندن آنها به دینهای دیگر میکنند، به ویژه آن دسته از یهودیان سالمند یا دانشجویانی که منزوی و آسیبپذیرتر هستند. این برگشت به تجاوزهایی که در سدههای میانه علیه تمامیت و یکپارچگی جامعهی یهودی باعث ایجاد واکنشی شدید، به ویژه در میان یهودیان ارتدوکس، میشود که خود را در شکل بیانهای ضد مسیحی نشان میدهد. در حال حاضر این یک مشکل نسبتاً جزئی است، اما بسته به اینکه جنگ بر سر فرهنگ مسیحی در ایالتهای متحد به چه سرانجامی برسد، این موضوع میتواند به یک درگیری بینامذهبی جدی ختم شود.
یکی از نشانههایی که بیانگر بدتر شدن این رابطه است بیان اخیر کشیش جری فالوِل است که گفته است دجالی که در آخرالزمان میآید میبایست مردی یهودی باشد. آشکار است که جامعهی یهودی را وحشت فراگرفت، اما این وضعیت در حال وخیمتر شدن است، از این روی که اعتماد به جامعهی یهودی به طور مرتب رو به کاهش دارد، یعنی جامعه در همان مسیری افتاده است که خواستهی مسیحیان راستگرای آمریکا است. در حالی که چندین روایت مسیحی کهن در مورد هویت دجال وجود دارد، و تنها یکی از آن روایتها دجال را یک یهودی معرفی میکند، اما فالول، به هر منظور، ترجیح میدهد که آن تفسیر خاص را از این چهرهی تیره و اهریمنی برگزیند. به این ترتیب، این خوانش درآمیخته میشود با یک جنگ فرهنگی/ روانشناسیک که فالول و دیگران به راه میاندازند تا ایالتهای متحد آمریکا را تبدیل به یک ملت مسیحی نمایند، که البته در آن رفتار منصفانه با اقلیتها نیز تضمین شده باشد. به خوبی آشکار است که یهودیان لیبرال، خواه مذهبی یا سکولار، مانعی بر سر راه چنان هدفی هستند، چرا که آنها جزء مدافعان سرسخت جدایی کلیسا و دولت هستند.
این روند بسیار خطرناکتر از آن است که بسیاری از آمریکاییان میپندارند. جامعهی یهودی که خاطرهای طولانی از جنبشهای احیای مسیحیت در دوران گذشته دارد، به وحشت افتاده است. ائتلاف مسیحیت محافظهکار با گروههای متعصب هوادار اسرائیل با موضعگیری ضد فلسطینی، که مسیحیان محافظهکار را به شریکان مفیدی برای برخی حزبهای سیاسی خاص در اسرائیل تبدیل میکند، برای بسیاری از یهودیان آمریکا به هیچ روی آرامشبخش نیست. این روند به وخامت خواهد گرایید، مگر اینکه کوششی جدی برای مداخله در این روند به عمل آید.
من به طور خاص نگران این گرایش هستم که در حلقههای محافظهکاران برای اهریمنی جلوه دادن دو گروه در آمریکا صورت میگیرد: حقوقدانان، و کسانی که کارشان به نوعی با هالیوود است، دو گروهی که حضور یهودیان در میان آنها برجسته است. تردیدی نیست که نقدهای فراوانی بر اجرای قانون و نیز بر رسانههای آمریکا وارد است. همچنین تردیدی نیست که این حرفهها تنها بازتابی از روندهای ژرف موجود در جامعهی آمریکا هستند. هر چه در تلویزیون درست یا غلط باشد، در فرهنگ آمریکا هم به همان شکل وجود دارد، که باعث میشود میزان محبوبیت آن برنامههای تلویزیونی بالا یا پایین برود. و وکیلان دادگستری نیز همان کاری را میکنند که موکلان از آنها میخواهند. دلیلهای عمیقتری وجود دارد برای این که چرا آمریکا یک جامعهی قانون زده (بیش از حد متکی به سیستم قضایی) است و این امر ارتبط زیادی دارد با این واقعیت که آمریکا یک جامعهی جوان و به شدت چند فرهنگی است که از آغاز پیدایشش، به کمک قانون اساسی و حکومت قانون تبدیل به یک کشور واحد شده است، نه بر اساس سنتها و آداب اجتمای.
اما به دلیل سردرگمی در برابر برخی مشکلهای وحشتناکی که در فرهنگ عامهی آمریکا وجود دارد، سرشت برخی از نمودهای روانشناسی مذهبی این است که یک ساخت ادراکی ساده شده از واقعیت را جستجو کنند که مؤید یک توطئهی بزرگ باشد و آن را به یک واحد از جامعه نسبت دهند، و به این ترتیب خود و دیگران را تبرئه نمایند. نظریهی توطئه افسانهی قانع کنندهای را سر هم میکند، برای بسیاری از مردمی که بی تردید با دگرگونی نقشها و سایر مشکلهای خانوادگیشان درگیرند و از این موضوع احساس تقصیر میکنند. تراژیک خواهد بود اگر روندی که اکنون در جریان است تا دیزنی و هالیوود به مثابهی سرچشمهی همهی بدیها و زشتیها پنداشته شوند – و بزرگترین رقابتها برای جلب توجه کودکان محافظهکاران مسیحی، به گونهای غیر تصادفی – در خوانشهای تفسیری به سمت اهریمنی جلوه دادن چهرههای رسانهای یهودی حرکت کنند. اگر سیاست بیش از این افراطی شود، در نتیجهی فاجعههای اجتماعی یا زیست محیطی گوناگون، برای کسانی که در حاشیه هستند چقدر مشکل میتواند باشد که فردی چون استیون اسپیلبرگ را همچون یک دجال ببینند؟ تصور چنین چیزی نابخردی است، اما مگر فالوِل در را به چنین استنباطی نگشوده است؟ اسپیلبرگ یک انتخاب وسوسهبرانگیز خواهد بود زیرا بسیاری از فیلمهایش دارای پیام رستگاری هستند، که باعث برانگیختن خشم کسانی میشود که دغدغهی «پس دادن آمریکا به مسیحیت» را دارند. البته، مردم عادی آمریکا از همهی این موضوعها برکنار ماندهاند، اما تحلیل منازعه باید همواره حاشیههای جامعه را از نزدیک زیر نظر داشته باشد، برای اینکه هر گاه شرایط مناسب پیش بیاید، خشونتورزی اغلب از چنان جاهایی آغاز میشود.
تحلیل منازعه و اخلاق مذهبی موقعیتی
من نمونهی فشردهای از ارزشهای برگرفته از متنهای کلاسیک را ارائه کردهام که به نظر میرسد حاوی شگردهای خلاقانهای برای حل منازعه در محیطهای مذهبی هستند، شیوهای قیاسی که به ما امکان خواهد داد تا به موقعیتهای منازعه بپردازیم. این کار برای مواجهه با منازعههای مذهبی ارزشمند است، اما در موقعیتهای منازعههای واقعی و مادی، اولویت باید به رویکردهای استقرایی داده شود، که مستلزم بررسی تجربی و عملی مورد منازعه است: گوش دادن به خواستههای مطرح شده در منازعه و سپس کاوش در مجموعهای از ایدهها، ارزشها، و دستورکارهایی که ممکن است برای حل آن مورد منازعه مناسب باشند.
هنگامی که من در سال 1991 با یک گروه از دانشجویان اردنی در یک مرکز همایشهای مذهبی دیدار کردم، خطر آشکار این بود که ارتباطها به تبادل یک سری اظهارات خشمگینانه در بارهی اسرائیل فرو کاسته شود. گفتگو و فعالیتهای حل منازعه در مورد اسرائیل هدف اصلی آن دیدار بود، اما روشن نبود که چگونه میشد به آن هدف رسید. شرایط یگانهی آن ملاقات – مرکز همایش مذهبی، زمینهی مذهبی تکثرگرا، و شخصیتهای دخیل – مرا به بهرهگیری از راهبردهای بینافردی حل منازعه رهنمون شد. من این راهبردها را از دانشم در حوزهی یهودیت انجیلی استخراج کرده بودم. این راهبردها به ندرت با طرفهای دیگر در میان گذاشته میشد. در بیشتر موردها، کاربرد این راهبردها در یک فرایند درونی صورت میگرفت: من درگیر شیوههایم برای حل منازعه، وجدانم، و اخلاق سنتی بودم. اما شیوههایی که از آن فرایند درونی حاصل میشدند، از جمله پایبندی شدید به محترم شمردن دشمن، پایبندی به فروتنی درونی و بیرونی، فهم دیگری، گوش دادن، و حکمت خاموشی، همگی در برداشتن مانعها و برقراری ارتباط مفید افتادند. برای من، به عنوان یکی از طرفهای منازعه و همینطور یکی از حل کنندگان منازعه، انگیزهای قوی وجود داشت که از سنتهای بسیار مقدس الهام بگیرم، ضمن اینکه در فرایند دشوار و به لحاظ عاطفی خسته کنندهی حل منازعه نیز درگیر بودم.
قانونها و فقه مذهبی به مثابهی ابزار ایجاد صلح:
چشماندازها و دشواریها
سخن من این است که یک مجموعهی به تمامی متفاوتی از ادبیات مذهبی وجود دارد که میتوان در ترکیب با موضوعهای سنتیتر مطالعهی صلح از آنها استفاده کرد. منظورم استفاده از حقوق بینالملل در موقعیتهای منازعه است، بحث و استدلال برای تعهدهای بینالمللی حقوق بشر، الگوهای نوین روابط بینالملل و امنیت متقابل بر اساس حکومت قانون. بنا بر این، نقش دیگری که ادبیات مذهبی میتواند در حل منازعه بازی کند بررسی ارزشهای کاربردی و قانونهایی است که با مسئلهها و نگرانیهای بینالمللی مرتبطند، مانند قانونهای مربوط به حقوق بشر. در اینجا دو حوزهی بررسی وجود دارد: تحلیل رابطهی متقابل قانونهای مذهبی و ارزشها با نهادهای اصلی جامعهی مدنی، از قبیل حقوق بشر، و تحلیل سنتهای مذهبی متعلق به مدیریت منازعه و حل مسالمتآمیز اختلافهای حقوقی. مذهبهایی که سنتهای قانونی و فقهی طولانی مدتی دارند، مانند اسلام و یهودیت، باید در رابطه با مدیریت منازعه مورد بررسی قرار گیرند، و به مثابهی الگوهای رابطههای درون–اجتماعی مطالعه شوند تا نتیجهی این بررسیها در گفتگوهای وسیعر بین–اجتماعی به کار گرفته شوند. دشواری در اینجاست که پایبندیهای گروهی و اجتماعی به هموندان وفادار محدود میشود. مشکل گشودن قلمرو اخلاق مذهبی بر روی افراد خارج از آن اجتماع مذهبی یا کافران این یک چالش جدی است، به ویژه در میان حلقههای بنیادگرا. این یک جهش ادراکی و عاطفی است که باید از سوی طرفهای ثالث به دقت پرورش داده شود.
خطرهای توسعهطلبی مذهبی
آخرین نکتهی احتیاطی من مربوط است به چیزی که به نظر میرسد یکی از پایههای اصلی اعتقادی در چندین مذهب جهانی باشد، یعنی مفهومی به نام تبلیغ مذهب، یا این اعتقاد که اگر همهی جهان به اصول اعتقادی آن دین ایمان نیاورده باشند، وظیفه و عهدی برآورده نشده باقی مانده است، یا یک امر روحانی تحقق نیافته بر زمین مانده است. یکی از استنباطهایی که از این اعتقاد میشود این است که مردم را به هر تعداد ممکن به دین خود در آورند. اگر چه این گرایش معنوی به خودی خود مستلزم خشونت نیست، اما به طور قطع خشونت بی حدی را در گذشته از سوی عدهای باعث شده است، هم به لحاظ نظری و هم در عمل، و این محرک، هر چند ممکن است به تنهایی بی خشونت باشد، بهانهها و دستاویزهای هر چه بیشتری را برای خشونت در جهان پر جمعیت امروز فراهم میکند. به طور خاص، نهادهای صنفی مذهبی، که میزان قدرتشان به تعداد پیروانشان بستگی دارد، به شیوههایی هر چه بیشتر خصومت آمیز، با یکدیگر به رقابت میپردازند، مگر اینکه با این کار آنها مقابله شود.
پرسش این است: آیا در جهانی که پر از کافران است، آیا مؤمنان میتوانند وظیفهی مذهبی خود را به تمامی تحقق بخشند؟ باید بررسی شود که در هر سنت مذهبی خاص، چه گزینههایی در این مورد وجود دارد. یک نظریهی مدرن رایج این است که تنها گزینهی ممکن این است که تغییری بنیادی ایجاد شود. اما این امکان نیز وجود دارد که انجام تغییرهایی در آنچه مهم شمرده میشود برای این منظور بسنده باشد، یا برگشت به منبعها یا تجربههای کلاسیک غیر تبلیغی دین، یا بازتعریف مفهومهایی مانند «رسالت.» هر نظام مذهبی باید به شیوهی خود بر روی این موضوع کار کند. برای مثال، باید به کسانی که عمرشان را در راه یک اصل مذهبی از قبیل یک رسالت مذهبی صرف کردهاند، احترام زیادی گذاشته شود، و درک همدلانهای از زندگی معنوی آنها به وجود آید. اما موضوع چگونگی به اجرا در آوردن این ارزش در آینده ضمن پایبندی به صلح قابل اعتماد با دیگران، موضوعی است که مذهبهای جهان باید به عنوان بخشی از راهبرد درازمدت حل منازعه با آن مواجه شوند.
تکثرگرایی مذهبی و حل منازعه
باید اندیشهی بیشتری در این باره صورت گیرد که چرا برخی مردم کمال مذهبی عمیق را تنها از طریق سنت خاص خود میسر میدانند، در حالی که در کنار آنها، کسان دیگری هستند که در ذهن یا در قلبشان، احترام پایداری نسبت به سایر سنتهای مذهبی قائل میشوند، و از سویی کسان دیگری هم هستند که همهویتی بسیار بالایی با گروه خود دارند به طوری که هر گونه مقابلهای با گروهشان را به منزلهی مقابله با بقای شخصی خود میپندارند، و هر گونه سازش از سوی گروهشان را تجاوزی به مشروعیت شخصی خود میپندارند.
این همهویتی بیش از حد فرد با گروه قومی خود سرمشقی برای هم هویتی بیش از حد با گروه مذهبی فرد نیز قرار میگیرد.
من به طور آزمایشی پیشنهاد می کنم کسانی که مانند گاندی و بسیاری دیگری که احترام به سایر مذهبها و حمایت از آنها را امری طبیعی میدانند، که هویت خود را به گونهای تعریف کنند که وابستگی مذهبیشان را در بر بگیرد اما این وابستگی مذهبی تنها بخشی از هویت آنها باشد و نه همهی آن. جهانبینی مذهبی باعث نمیشود که آنها به یک هویت خاص محدود شوند. آنها خود را به عنوان پیروان یک مذهب و کیش خاص میشناسند، اما علاوه بر آن خود را به عنوان انسانهایی نیز میشناسند که با انسانهای محترم دیگر پیوندهای اجتماعی دارند. آنها با دیگر هموندان گروه خود دین مشترکی دارند، اما با دیگر انسانها نیز در انسانیت مشترکند و با دیگر موجودهای زنده نیز در زنده بودن مشترکند. و روان معنوی آنها به همهی این پیوندها و هویتهای چندگانهی حاصل از آنها ارج میگزارد. این چندگانگی هویتهای سالم است که از همهویتی بیش از حد با یک گروه خاص، خواه یک گروه قومی یا جامعهای مذهبی، جلوگیری میکند.
نتیجهگیری
به طور خلاصه، ما موضوعهای گوناگونی را در رابطه با مذهبهای جهانی بررسی کردهایم و این بررسیها نشان میدهند که لازم است که از یک سو در مطالعهی متنهای مذهبی، سنتها، و رفتار مؤمنان، و از سوی دیگر در پژوهشهای مربوط به حل منازعه، با دیدی مثب به تعامل بپردازیم. در موقعیتهایی که برخی یا همهی طرفهای منازعه دارای اعتقادهای مذهبی قوی هستند، چنین رویکردی ضروری است تا بتوانیم راهبردهای دخالت در حل منازعه را از چنین تعاملهایی استخراج کنیم.
تاکنون ما با یک نقشهی کلی در خصوص مذهبهای جهان و توان بالقوهی آنها برای خشونت و ایجاد صلح سر و کار داشتهایم. همچنین اشاره کردیم که به عنوان شیوهای برای درگیرکردن سنتهای مذهبی در تفسیرهایی صلحجویانه، بسیار مطلوب است که تعاملی گسترده بین سنتهای مذهبی و دانش اجتماعی حل منازعه برقرار کنیم. با این حال، این تزویج مذهب و ایجاد صلح یا حل منازعه به خاطر محدودیتهای فکری در دو حوزهی معین دانش و پژوهش، یعنی در حوزههای تحلیل و بررسی سنتهای مذهبی مربوط به جنگ و صلح و دانش اجتماعی حل منازعه، تاکنون عقیم مانده است. دلیلهای پیچیدهی گوناگونی برای این محدودیتها وجود دارد که بر گسستی اساسی بین مدرنیتهی لیبرال سکولار و جهان باورها و عمل مذهبی دلالت میکنند. در فصل بعد به این موضوع خواهیم پرداخت.
* هموندان گروه به آسانی قدرت و آسیبپذیری یک مکان مقدس را حس میکنند. هنگامی که در سال 1994 من در سریلانکا بودم، در سفری به شهر باستانی آنوراداپورا این موضوع دوباره به من یادآوری شد. منطقه دارای ساختمانهای زیبای فراوانی است و راهبان یهودی در رداهای زعفرانی و نیز مردم عادی در این مرکز زیارتی مهم بودایی به این سو و آن سو میروند. در این زیارتگاه درخت انجیر مقدسی به نام درخت بودهی وجود دارد که در تمام شبانه روز از آن نگهبانی میشود. اعتقاد بر این است که این درخت از نهال درختی روییده است که در زیر آن بودا در سال 526 به دانش و روشنایی دست یافت و در سدهی سوم میلادی از هندوستان به آنجا آورده شده است. آرامش و سکوت در محیط برقرار است. چند سال پیش یک گروه از ببرهای تامیل به آنوراداپورا حمله کردند و با سلاحهای خودکار آتش گشودند، 180 تن را کشتند و صدها تن دیگر را زخمی کردند. در دیداری که از آنجا داشتم با من در بارهی آن حمله صحبت کردند اما به جای تمرکز بر کشتگان و زخمیها، میزبانم گفت، «آنها سعی کردند درخت ما را نابود کنند.» برای او، نابودی درخت حملهای بسیار بدتری به بوداییهای سینهالی تلقی میشد.